خواستم پنجره رو ببندم و برم کارای ادارمو انجام بدم اما نتونستم انگشتانم قدرت کلیک کردن برای بستن پنجره رو نداشت .
انگاری اگه این خبر رو نمی نوشتم یک خیانت بزرگ میکردم.
داشتم روزنامه رو ورق میزدم به صفحه حوادث که رسیدم مکثی کردم .
نگاهم روی یک نه دو تیتر خوشکید
خبر اول : جواد کاظمیان به ملاقات میلاد رفت
باورش نمی شد. درد شدیدی احساس میکرد.چشمانش به در آی سی یو دوحته شده بود.نمی توانست باور کند در یک روز به دو آرزویش برسد.
میلاد وقتی رفت و آمدهای پرستاران و پرسنل بیمارستان را می دید مطمئن شد که جواد کاظمیان همین الان از راه خواهد رسید.
کاظمیان وقتی وارد اتاق شد میلاد بعد از 11 ماه لبخندی زد که قبل از گرفتاری و بیماری میزد.مادر با دیدن لبخند پسرش یاد آن روزهای سلامت پسرش افتاد وقتی میلاد از بازی فوتبال به خانه برمی گشت و با خوشحالی و لبخند از گلهای زده اش تعریف می کرد.کاظمیان هم حال و هوای دیگری داشت .انگار میلاد برادرش بود .برادری که مدتی قبل از دستش داده بود.جواد کاظمیان میلاد را در آغوش گرفت و صورت خسته اش را بوسید و به میلاد گفت: چند روز دیگه سالگرد برادرم است .مشکلات و حوادث برای همه پیش میاد.وقتی روزنامه رو خوندم و متوجه شدم تو چه اندازه بمن علاقه داری احساس کردم پیوندی عمیق در من با تو وجود دارد و برای همین به دیدن تو آمدم. خوشحالم که تو را می بینم و از ته دل برای بهبودی ات دعا میکنم.
میلاد با اشتیاق به دهان جواد کاظمیان خیره شده بود .درد آنقدر وجودش را احاطه کرده بود که قدرت حرف زدن نداشت .نفس هایش به سختی بالا می آمد .وقتی جواد کاظمیان به میلاد گفت تا چند رو دیگه با بازیکنان پرسپولیس به ملاقات تو می آئیم میلاد از سر رضایت چشمانش را بست.کاظمیان پیراهن ورزشی اش را برای برای میلاد آورده بود .میلاد وقتی پیراهن شماره 9 را دید دوباره لبخندی زد .این لبخند تمام آرزوهای مادر میلاد بود. مادر گوشه اتاق دور از چشم پسرش اشک می ریخت کاظمیان که می دانست میلاد با وجود شرایط سخت جسمانی کلاس چهارم را با کمک مادرش روی تخت بیمارستان می آموزد.کتاب فارسی او را برداشت وبه رسم یادگار برایش نوشت.
وقتی جواد کاظمیان میلاد را بوسید و از و خداحافظی کرد میلاد به سختی گفت:خیلی خوشحالم و بیشتر به زندگی امیدوارم شدم .احساس میکنم آرام شده ام
من خودم یه استقلالیم اما در قبال اینگونه جوانمردیها نمی تونم ساکت بمونم
خبر دوم:در مورد مردی بود که پنج میلیون برای معالجه دوخواهر کمک کرد
وقتی عشق دق الباب کند.وقتی احساس پاک جریان پیدا کند .وقتی دل تنها از عمق اندوهش فریاد بزند.خدا مردان بزرگش را فرشته نجات خواهد کرد.
دیروز یکی از این فرشته ها .نه دوتا از این فرشته ها .دومرد بزرگ .دو انسان شریف . دودریادل.دونفر از آنهائی که خدا به آفریدنشان مباهات می کند دونفر از آنهائی که نام انسان دوستی و عشق به نگاهشان زنده است .دونفری که اصلاً در واژه نمی گنجند نام انسان و انسانیت را زنده کردند
مرد آمده بود تا پسرکی را به آرزویش برساند .تا یک سبد نور بر قلب خسته مادری بپاشد تا دستهای پدر در راه مانده را در دست بگیرد و کمر خمیده اش را راست کند. مردی که آمده بود تا رسم جوانمردی را یادآور شود تا بهار را شرمنده بودنش کند تا دست و دلمان را بلرزاند و...
مرد می خواست میلاد برای او باشد . می خواست دلش به پهنای تمام خوبیها پرواز کند و درهای بهشت را یکی یکی باز کند تا بخ دا برسد .مردی که دستهای منتظر میلاد را در دستانش گرفت تا به او نور امید و اکسیژن زندگی ببخشد .
مردی که پروراز کنان تا انتهای عشق و خدا رفتند و ما و نگاهمان به جائب خیره ماندکه چشمان گناهکارو قلبهای سیاهمان دیگر اجازه دیدنش را نداشت.تنها آرزو کردم که ای کاش روزی آنقدر دلمان وسعت پیدا کند که در حسرت رفتن این راه نمانیم و روزی برسد که بهار از حرکت و نام ما جوانه بزند
یا حق
خوب سلام
سلام دوستان من
ایندفعه بعد از سه روز اومدم تا آپدیت کنم
حسابی سرم شلوغه
آخر ساله دیگه حسابها رو هم باید جمع و جور کنیم فشار کاری زیاده
از اونورم یه چهارده پونزده روزی تعطیلیم دیگه هیچی دیگه
وای دیروز چه خبر بود
من که سه کیلو وصد گرم کم کردم
بابا چارشنبه سوری هم چهارشنبه سوریهای قدیم
یادش بخیر ما بچه ها از بعدازظهر یه جائی رو مشخص می کردیم و چوب جمع میکردیم برای روشن کردن آتیش
خطرناکترین کارمون این بود که از روی آتیش می پریدیم
مامانامون و مامابزرگامون میرفتن دور هم میشستن و سبزی پاک میکردن تا آش سنتی درست کنن
هی هی هی یادش بخیر
مثل حالا نبود که بمب اتم بترکونن
انقد تو خیابونا آتیش روشن کرده بودن که نمی تونستی ماشین ببری باید پیاده گز میکردی
یه ترکش از این کپسولیها گرفت به کتفم
یاد نوشته چهارشنبه سوری در پنجاه سال دیگه یکی از دوستامون افتادم که خیلی باحال نوشته بود
کلی خندم میگرفت وقتی نوشته هاشو تو ذهنم مرور میکردم
دیروز روزیه که نهضت مشروطه شکل گرفت
حتماً دوستان همه خبر دارن اما برای اونهائی که اطلاع دقیق ندارن بگم که
رفتنه به قزوین من یک ماموریت کاری بود حالا حسابشو بکنین که قرار بود با اتومبیل ساخت گوتلیب دایملرو با سیزده کیلومتر در ساعت برم قزوین وای خدا سردرد گرفتم قسم می خورم سالم رفتم سالمم برگشتم بعد از برگشتنم تو یه پارتی دعوت بودم که جاتون خالی تا ساعت دوازده شب اونجا بودم و بعدش برگشتم خونه و عین جنازه اوفتادم و خوابم برد و صبحی هم ساعت خودشو کشت تا تونست بیدارم کنه بیام سرکار |
امروز شنبه ، یازدهم مارس ، زاد روز «امریکو وسپوسیو Americo Vespuccio» است که قاره غربی به نام او « امریکا » نامیده می شود. وی بسال 1454 در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد و 22 فوریه سال 1512 درگذشت و چهار بار از نیمکره غربی ( آمریکا ) دیدن کرد و نقاطی را که در این مسافرتها ی دریایی مشاهده کرد بیش از نقاط مورد بازدید کریستف کلمب بود.
|
بسیاری از مورخان ، کشتار راوندیه در بغداد را در دهم مارس سال 758 میلادی ( 141 قمری ) نوشته اند . عده مقتولان 600 تن ذکر شده است . این گروه در باطن برای گرفتن انتقام خون ابومسلم خراسانی از منصور خلیفه عباسی از ایران به بغداد که هنوز کاملا ساخته نشده بود رفته بودند و خود را جان نثار خلیفه وانمود کرده بودند و شمشیر ها را در زیر لباس پنهان کرده بودند، ولی هنگام حمله ، به خلیفه آسیبی نرسید و همه این جماعت به دست عمال او کشته شدند. بسیاری از مورخان، راوندیه را اهل « تناسخ » نوشته اند. ابومسلم که به حکومت امویان پایان داده و عباسیان را روی کار آورده بود بسال 754 میلادی به تصمیم منصور خلیفه عباسی کشته شد. پس از رسیدن این خبر به ایران، هواداران او به صورت گروههای جدا ازهم بپا خاستند که یکی از آنها « سندباد»نیشابوری بود . منصور بغداد را که یک روستا در کنار دجله بود به عنوان مرکز خلافت انتخاب و از سال 755 میلادی کار ساختن آن را آغاز کرده بود و مقداری از مصالح ساختمانی مورد نیاز را از تخریب ابنیه تیسفون که هشت قرن پایتخت ایران بود و در همان نزدیکی قرار داشت آورده بود.
ساعت نه و نیمه و میرم که بنام خداوند کارم رو شروع کنم
تا آپدیتی دوباره
یاحق
ابتدای سخنم عرض کنم اتفاقات تاریخی که من در خلال نوشته هام عنوان میکنم همه و همه اتفاقاتیه که قبلاٌ و در همون روز افتاده و من سعی میکنم به شیوه خودم اونا رو در لابه لای مطالبم بیان کنم تا دوستان عزیزم و اونائی که بهم افتخار میدن و سرمیزنن بدونن که چند قرن پیش یا چند سال پیش در چنین روزی چه خبر بود
امروز جمعه اس البته من اینو دیرتر می فرستم
درست روزی که گشتاسب شاه کیان یک هفته مانده به بهار سال ۱۳۷۵ پیش از میلاد به دین زرتشت تنها پیامبری که ازمیان قوم آرین (ایران و اروپا)برخاست گروید من دارم می نویسم چرا چون روز جمعه ای اومدم سرکاربازم چرا روز جمعه ای اومدم سرکار چون:
این جمعه و جمعه هفته بعد که بیست و ششم اسفند میشه رو ما میام سرکار اما از اونور تا سیزدهم فروردین ماه تعطیلیم
پس در نتیجه من الان می نویسم اما از اونور سیزده چهارده روز اول سال هشتاد و پنج در خدمت شما عزیزان نیستم تا وبلاگم رو آپدیت کنم
قراره (باخودم) آخه من معمولاٌ قرارهای مهم رو با خودم می ذارم برم شمال
حالا کجای شمال الله و اعلم
من همیشه اول تصمیم میگیرم که تنها برم مسافرت اما بعدش موقع رفتن که میشه شصت نفر باهام میان
اگه بدونین بهار شمال چقدر قشنگه
البت شمال همه فصلاش زیباست
صبح امروز یعنی ۱۴۵۵ سال بعد از اینکه کار ساختن تالار کسری در کاخ سلطنتی تیسفون( نزدیک بغداد ) که بقایای آن هنوز باقیست و به طاق کسرا ( ایوان مدائن ) شهرت یافته با شتاب به پایان رسانده شد تا برای آیین های نوروزی آن سال آماده باشد من بیدار شدم و تا موقعی که برسم به محل کارم هزار تا غر زدم
فکر کنم در طول دوران کاریم اولین جمعه ایه که میام سرکار
هفته بعد دومیشه که خدا کنه سومی درکار نباشه گرچه میگن تا سه نشه بازی نشه
اگه بدونین چقد خوابم میاد
ساعت تازه هشت و بیست دقیقه صبحه
الان ملت همه خوابیدن برخلاف اسفند سال 1296 که برای دومین بار ظرف 9 روز گروهی از تهرانی ها در میدان توپخانه اجتماع کردند و بر ضد انگلستان شعار دادند و خواستار شدند که این دولت بمانند روسیه قرارداد تقسیم ایران ( موافقتنامه مورخ اوت 1907 سن پترزبورگ منعقده میان انگلستان و روسیه ) را لغو کند و نظامیانش را خارج سازد.
اما خوب موقعی که مردم خوابن یکی باید بیدار باشه چرخ اقتصاد کشور رو بگردونه
تازه استقلال و پرسپولیس امروز بازی دارن که اونم فکر نکنم بتونم ببینم چون بعد کارم باید برم قزوین
البت اینم بگم که فرقی هم نمیکنه چون به هرحال پرسپولیس سوراخه
آقایون پرسپولیسی شاکی نشن شوخی کردم
باور کنین درعین حال که یه جمله می نویسم کار هم می کنم
فکر نکنین مفت می خورم و می خوابما نه!!!
پس اگه چرت و پرت میگم ببخشین
خوب منم برم پی کارای دیگم
تا بعد
یاحق
هرکسی بواسطه مسئولیت ،کار و علاقه ای که داره وبلاگو طراحی میکنه
یکی میاد بخاطر علاقه به سینما فقط از فیلم حرف میزنه
یکی میاد فقط از خاطرات روزمرش مینویسه
بقول رضا مارمولک برای هرکس جهت رسیدن به خدا راه هست
مام اومدیم تا بواسطه شغلمون و کارمون و موقعیتمون و داشته هامون مطلب بنویسیم
البت سعی میکنم جوری بنویسم که صدای همه رو در نیارم
پس ما رو به جمع خانوادگی خود پذیرا باشین و دست ما رو هم بگیرین که دست دوستی بسوی همه دوستانم دراز کردم
یا حق