سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در شرافت دانش همین بـس که کسی هم که آن را نیک نمی داند ادعایش می کند و هرگاه به آن منسوب گردد شادمان می شود . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :3
کل بازدید :9511
تعداد کل یاداشته ها : 12
103/2/21
7:57 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
جمال گلی تالاری[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
بهار 1385[4] زمستان 1384[8]
عناوین یادداشتهای وبلاگ
سلامی دوباره عناوین یادداشتها[12]

خواستم پنجره رو ببندم و برم کارای ادارمو انجام بدم اما نتونستم انگشتانم قدرت کلیک کردن برای بستن پنجره رو نداشت .

انگاری اگه این خبر رو نمی نوشتم یک خیانت بزرگ میکردم.

داشتم روزنامه رو ورق میزدم به صفحه حوادث که رسیدم مکثی کردم .

نگاهم روی یک نه دو تیتر خوشکید

خبر اول : جواد کاظمیان به ملاقات میلاد رفت

باورش نمی شد. درد شدیدی احساس میکرد.چشمانش به در آی سی یو دوحته شده بود.نمی توانست باور کند در یک روز به دو آرزویش برسد.

میلاد وقتی رفت و آمدهای پرستاران و پرسنل بیمارستان را می دید مطمئن شد که جواد کاظمیان همین الان از راه خواهد رسید.

کاظمیان وقتی وارد اتاق شد میلاد بعد از 11 ماه لبخندی زد که قبل از گرفتاری و بیماری میزد.مادر با دیدن لبخند  پسرش یاد آن روزهای سلامت پسرش افتاد وقتی میلاد از بازی فوتبال به خانه برمی گشت و با خوشحالی و لبخند از گلهای زده اش تعریف می کرد.کاظمیان هم حال و هوای دیگری داشت .انگار میلاد برادرش بود .برادری که مدتی قبل از دستش داده بود.جواد کاظمیان میلاد را در آغوش گرفت و صورت خسته اش را بوسید و به میلاد گفت: چند روز دیگه سالگرد برادرم است .مشکلات و حوادث برای همه پیش میاد.وقتی روزنامه رو خوندم و متوجه شدم تو چه اندازه بمن علاقه داری احساس کردم پیوندی عمیق در من با تو وجود دارد و برای همین به دیدن تو آمدم. خوشحالم که تو را می بینم و از ته دل برای بهبودی ات دعا میکنم.

میلاد با اشتیاق به دهان جواد کاظمیان خیره شده بود .درد آنقدر وجودش را احاطه کرده بود که قدرت حرف زدن نداشت .نفس هایش به سختی بالا می آمد .وقتی جواد کاظمیان به میلاد گفت تا چند رو دیگه با بازیکنان پرسپولیس به ملاقات تو می آئیم میلاد از سر رضایت چشمانش را بست.کاظمیان پیراهن ورزشی اش را برای برای میلاد آورده بود .میلاد وقتی پیراهن شماره 9 را دید  دوباره لبخندی زد .این لبخند تمام آرزوهای مادر میلاد بود. مادر گوشه اتاق دور از چشم پسرش اشک می ریخت کاظمیان که می دانست میلاد با وجود شرایط سخت جسمانی کلاس چهارم را با کمک مادرش روی تخت بیمارستان می آموزد.کتاب فارسی او را برداشت وبه رسم یادگار برایش نوشت.

وقتی جواد کاظمیان میلاد را بوسید و از و خداحافظی کرد میلاد به سختی گفت:خیلی خوشحالم و بیشتر به زندگی امیدوارم شدم .احساس میکنم آرام شده ام

من خودم یه استقلالیم اما در قبال اینگونه جوانمردیها نمی تونم ساکت بمونم

خبر دوم:در مورد مردی بود که پنج میلیون برای معالجه دوخواهر کمک کرد

وقتی عشق دق الباب کند.وقتی احساس پاک جریان پیدا کند .وقتی دل تنها از عمق اندوهش فریاد بزند.خدا مردان بزرگش را فرشته نجات خواهد کرد.

دیروز یکی از این فرشته ها .نه دوتا از این فرشته ها .دومرد بزرگ .دو انسان شریف . دودریادل.دونفر از آنهائی که خدا به آفریدنشان مباهات می کند دونفر از آنهائی که نام انسان دوستی و عشق به نگاهشان زنده است .دونفری که اصلاً در واژه نمی گنجند نام انسان و انسانیت را زنده کردند

مرد آمده بود تا پسرکی را به آرزویش برساند .تا یک سبد نور بر قلب خسته مادری بپاشد تا دستهای پدر در راه مانده را در دست بگیرد و کمر خمیده اش را راست کند. مردی که آمده بود تا رسم جوانمردی را یادآور شود تا بهار را شرمنده بودنش کند تا دست و دلمان را بلرزاند و...

مرد می خواست میلاد برای او باشد . می خواست دلش به پهنای تمام خوبیها پرواز کند و درهای بهشت را یکی یکی باز کند تا بخ دا برسد .مردی که دستهای منتظر میلاد را در دستانش گرفت تا به او نور امید و اکسیژن زندگی ببخشد .

مردی که پروراز کنان تا انتهای عشق و خدا رفتند و ما و نگاهمان به جائب خیره ماندکه چشمان گناهکارو قلبهای سیاهمان دیگر اجازه دیدنش را نداشت.تنها آرزو کردم که ای کاش روزی آنقدر دلمان وسعت پیدا کند که در حسرت رفتن این راه نمانیم و روزی برسد که بهار از حرکت و نام ما جوانه بزند

یا حق